همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریزگاهی گردد. آی عشق آی عشق چهره ی آبیت پیدا نیست. وخنکای مرهمی بر شعله ی زخمی نه شور شعله بر سرمای درون. آی عشق آی عشق چهره ی سرخت پیدا نیست. غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن و دنج رهایی بر گریز حضور سیاهی بر آرامش آبی و سبزه ی برگچه بر ارغوان آی عشق آی عشق رنگ آشنایت پیدا نیست. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ